من آماده ام... آماده برای متوقف کردن ساعت ها و خواباندن خاطرات... برای کندن نقاب ها ی کمرنگ... برای داشتن تمامی زندگیم بدون ِ تو... تمام زندگیم بدون تو... برای چشم بستن روی نگاه آیینه و گوش بستن روی صدای باران... آماده ام برای غریب شدن و... غریبه دیدن... برای عبور از کنار موج موج دلتنگی و... ابر ابر بغض گلوگیر... که فاتحه ای بخوانم برای تمام آرزوهایی که..، بی سوال و بی گناه..، در هوایت بی نفس شدند... همه ی اینها یعنی دوستم نداشته باشی... دوستت نداشته باشم... و آب هم از آب تکان نخورد... اما دروغ چرا... تکان می خورد... در قلب ِ من تکان می خورد... در قلب ِ لب پر شده ی بی درمانم... که می گیرد از اینهمه نبودن ِ تلمبار شده ات در خانه... وقتی بیقراری هایم را ساعت ها قدم می زنم... وقتی پایم می لرزد... انگار که لبه ی زندگی بایستم و از ارتفاع ِ اینهمه سال به پایین نگاه کنم... وقتی دست ِ خودم را می گیرم و به خودم دلداری می دهم که... کمی صبر... کمی امید... شاید معجزه ای ، قانون ِ تو همیشه همین بوده... باید رهایت کنم... تا شاید تکه تکه ی دلت را... از گوشه گوشه ی خاطاراتت جمع کنی و بیاوری تا برایت بند بزنم... شاید دور بمانی و از دور ببینی و ، به یاد بیاوری.... که تو یک عمر رویا به من بدهکاری...
دردها هرگز از خاطر انسان پاک نمی شوند... بلکه به مرور زمان ، وقتی دست از جوش افتاد و روح ات آرام آرام به زخم ها عادت کرد.. مرمموز و بیصدا درونت ته نشین می شود... می شوند بخشی از وجودت ، دردها می شوند نام دیگر تو... آنوقت دنبال کسی می گردی که اشتباهی نباشد ،... ولی باز هم اشتباه می کنی... اشتباه می کنی ، و باز هم... روزی کسی در زندگی من بود... حالا مدتی ست مرموز و بیصدا ، جایی درونم ته نشین شده ست... رسوب کرده... آرام آرام... و دلم سخت شده... سنگ شده... و دیگر بخاطر هیچ خاطره ای به دیروز بازنمی گردد... قلبی که اشتباه می کند باید تاوانش را بپردازد... باید تا ابد سنگ بماند و قلبی که سنگ شد به آغازش برنمی گردد... مگر اینکه دلی را بشکند... مرا ببخش قلب ِ کوچکم... اما چاره ای نیست... سرنوشت است دیگر... سنگ شدن هم کابوسی ست که در تمام داستانها اتفاق می افتد... شاید تو هم روزی به ابتدای داستان بازگشتی... درست همان جایی که یک اشتباه دیگر ، انتظارت را می کشد... وتو باید پاسخگو باشی..
نظرات شما عزیزان:
دسته بندی : <-CategoryName->
